دکتر جعفر شیخ ادریس / ترجمه: صلاح الدین مصلح
فکر غربی شایع امروزی فکری الحادی می باشد، زیرا عکسالعملی بر علیه کلیسا و نهایتا بر علیه دین می باشد. بر همین اساس تلاش در ایجاد پایه فکری- فلسفی غیر دینی دارد تا بر مبنای آن تفکر علمی، سیاسی، اقتصادی، جامعهشناسی، و روانشناسی و غیره شکل بگیرد.
البته این بدین معنا نیست که تمام جزئیات این تفکر نادرست است، بلکه اصل و ریشه آن و کلیت این اندیشه واهی و پوچ است. متأسفانه بسیاری از شیفتگان این تفکر بدون شناخت درست و حداقل آشنا بودن به حالت جوامعی که براساس این تفکر زیست می کنند آن را شایسته هر زمان و مکانی قلمداد می کنند، حتی کار بجایی رسیده که بعضی ادعا می کنند که تفکر غربی هیچ تعارضی با تعالیم دین ما ندارد.بهعنوان مثال از آزادی موجود در جوامع غربی و محاسن آن بسیار طرفداری می شود تا جایی که آن را ضرورت عصر حاضر می دانند. براستی آیا انسان غربی واقعاً آزاد است؟
بدیهی است که فرد آزاد کسی است که هیچ قید و بندی برای او موجود نباشد و هرچه دلش خواست انجام دهد.
ولی انجام “هر کاری” احتیاج به سه عنصر علم، اراده و قدرت دارد و انسان آزاد کامل شخصی است که دارای علم کامل، قدرت کامل و اراده نافذ باشد. برای فرد انجام دهنده کار علم کامل، قدرت کامل، و ارادهی نافذ، متصور نیست مگر اینکه از غیر خودش کاملا بی نیاز باشد و احتیاج به فراگیری علم و کسب قدرت از او نداشته باشد، زیرا محتاج بودن به علمآموزی یا کسب قدرت از دیگری با آزادی کامل، منافات دارد.
گفتهی مدافعان دموکراسی در مورد اینکه اگرانسان از قانون غیر ساخته دست خودش استفاده کند، نمیتواند آزاد باشد گفته ای درست است.
ولی آنها اعتراف دارند به اینکه انسان باید در جامعه زندگی کند (اجتماعی باشد) و اینکه زندگی در جامعه مستلزم اینست که منبع قدرتی برای امر و نهی و مجازات وجود داشته باشد، و اینکه قوانینی که به مقتضای آنها این امور(امر و نهی و مجازات) صورت می پذیرد ممکن نیست طبق نظرخواهی کل افراد جامعه تدوین شوند، هرچند که مشارکت مردمی در نظام دموکراسی بیش از سایر نظامهاست ولی وضع قوانین حتی در نظام دموکراسی نهایتا بدست افراد قلیلی از جامعه که در مجلس قانون گذاری قرار دارند صورت می پذیرد.
اگر مشارکت در وضع قوانین معیار آزادی می باشد، پس مردم حتی در نظام دموکراسی آزاد نیستند مگر تعداد اندکی بلکه میگوییم حتی قوانین وضع شده ضامن آزادی کامل شخص نیستند که هر کاری بخواهد انجام دهد. چرا؟ زیرا اگر اینگونه باشد فرد از هوای نفسانیش پیروی کرده و هرچه هوس و شهوتش به او بگوید از اسراف در خوردن گرفته تا نوشیدن انواع مشروبات الکلی، مصرف مواد مخدر، ارتکاب عمل فاحشه و خلافهای دیگر را انجام میدهد. انسانی مانند این و نمونههایی از این که در غرب فراوان است در حقیقت آزاد نیستند، بلکه برده و بندهی هوی و هوس میباشند.
اما براستی راه خروج از این بندگی چیست؟
در صورتی که بشر آزادی را به مفهوم غربی آن بخواهد هیچ امیدی به بهبود وضعیت او وجود نخواهد داشت، چراکه تمام انسانیت (حتی ملحدان) به این اقرار دارند که: انسان خودش آفرینندهی خویش نیست، و نمی تواند برای همیشه خودش را زنده نگه دارد و همچنین علم بشر اکتسابی و ناقص می باشد، و او در مسیر زندگیش با شرایطی برخورد می کند که از قبل آنها را پیشبینی نکرده است. نور از خورشید، آب از ابر، و روئیدن از زمین برای او می آید و بر همین منوال. پس کجا او آزاد است؟ و چگونه آزادانه تصمیم گیری می کند؟
مؤمنین به وجود خالق یکتا، اقرار می کنند به اینکه خداوند به تنهایی فقط صاحب علم کامل، قدرت کامل و بینیازی کامل است و اوست که هر کاری بخواهد انجام می دهد. اما انسان مخلوق است، و چون مخلوق است پس تحت فرمانبرداری خالق است، و هر فرمانبرداری بنده می باشد. پس صفتی که حقیقت انسان را بیان میکند اینست که او بنده است نه آزاد، اما او بندهی خداست نه بنده ی مخلوقاتی مانند خودش.
بندگی انسان نسبت به خالقش متضمن اینست که خواسته یا ناخواسته تحت تصرف مشیت خالق خود باشد. بله! انسان نیز خواسته یا ناخواسته مشیئتی دارد و قدرت نیز دارد، ولی این آفرینندی اوست که خواسته او دارای مشیئت و قدرت باشد. پس مشیئت و خواستهی انسان مطلق نیست، بلکه تحت تسلط مشیئت خالق او میباشد.
اگر خالق هر کاری بخواهد میتواند انجام دهد، در مقابل، انسان شاید چیزی را بخواهد ولی آنطور نشود، یا چیزی روی دهد که او نخواهد و راضی نباشد.
ولی خالقی که برای مخلوقاتش قوانین قهری و اجباری وضع نموده، از طرفی برای بشر قوانین و دستورات شرعیای را تدوین کرده که سعادت دنیا و آخرت او در گرو عمل به آنهاست، ولی خداوند آنها را قوانینی اختیاری قرارداده که هر کس خواست به آنها عمل کند و اگر نخواست عمل نکند. اگر دستورات الهی را انجام دهد با اختیار خودش بندهی خدا خواهد شد همانطور که در بعضی موارد اجبارا بندهی اوست. و اگر اینگونه عمل نکند بندهی هوای نفسانی خودش یا دیگران خواهد بود.
پس همانطورکه دیدیم تحقق یافتن آنچه داعیان دموکراسی می گویند، یعنی آزاد شدن از بندگی همنوع، به این صورت که هر کسی هر قانونی را که خواست برای خودش وضع کند امکان پذیر نیست، مگر با خالص کردن عبودیت و بندگی برای خداوند یکتا به واسطه ی پیروی از قوانین شریعت در تمام امور زندگی. پس راهی برای خلاصی از بندگی بشر، مگر با بندگی خالق بشر وجود ندارد. بنابراین انسان مختار نیست که آزاد یا بنده باشد بلکه او اختیار دارد که یکی از دو راه بندگی را انتخاب کند.
دعوت دادن به آزادی انسان در قانون گذاری، همیشه با تمرّد بر علیه شرع خداوندی رابطهای مستقیم دارد زیرا در حقیقت دعوتی است بسوی اینکه بندهی مخلوق، (فرد یا جامعه) معبودی قانونگذار و مُشرّع برای خود و دیگران باشد.
اما دیدگاه دائمی الهی اینست که انسان مخلوق حق ندارد قوانینی را طبق دلخواه خودش وضع کرده و هرچه را خواست حلال و هر چه را خواست حرام کند و امر و نهی کند، حتی اگر این قوانین مربوط به امور شخصی او باشد و فقط خالق انسان این حق را دارد (حقی که هیچ شریکی در آن ندارد) که قانونگذاری کرده و از او اطاعت شود.
کسانی که معبودی غیر از خداوند از هواهای نفسانی گوناگون برمیگزینند میگویند:
{أصلاتک تأمرک أن نترک ما یعبد آباؤنا أو أن نفعل فی أموالنا ما نشاء} [هود:۸۷]
(آیا نماز هایت به تو دستور می دهد که ما چیزهایی را ترک کنیم که پدرانمان [از قدیم و ندیم] آنها را پرستیدهاند؟! و ما نتوانیم به دلخواه در اموال خویش تصرف کنیم؟!)
ولی پروردگار خالق می فرماید:
{وما قدروا الله حق قدره إذ قالوا ما أنزل الله علی بشر من شیء} [الأنعام:۹۱]
(کافران، خدا [و رحمت و حکمت او] را چنان که باید نشناختهاند، وقتی که میگویند: خداوند هیچ چیزی بر هیچ کسی فرو نفرستاده است [و انسانی را به پیغمبری برنگزیده است!])
{أیحسب الإنسان أن یترک سدی} [قیامت:۳۶]
(آیا انسان [منکر معاد] میپندارد که او بیهوده به حال خود رها می شود [و قوانین و مقررات الهی، و حساب و کتاب و سزا و جزای دنیوی و اخروی وجود ندارد؟!]
و می فرماید:
{قل أرأیتم ما أنزل الله لکم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا قل آلله أذن لکم أم علی الله تفترون} [یونس:۵۹].
(بگو: به من بگویید: آیا چیزهایی را که خدا برای شما آفریده و روزی شما کرده است و [خودسرانه] بخشی از آنها را حرام و بخشی از آنها را حلال نمودهاید، بگو: آیا خدا به شما اجازه داده است [که از پیش خود چنین کنید] یا این که بر خدا دروغ می بندید [و از زبان خدا چیزهایی را می گویید و انجام می دهید که خدا بدانها دستور نداده است؟]).
علی رغم اینکه اراده و قدرت انسان محدود می باشد، ولی او در محدودهی قدرت و ارادهاش آزاد است. اما مقداری از این آزادی عادی و محدود هنگامی که بندهی انسانی دیگر می شود و انسانی مثل خودش آزادی او را به معرض خرید و فروش میگذارد، به یغما برده می شود. پس اگر از این بردگی رهایی یابد می گوییم آزاد شده است یا اینکه به سمت آزادی ای که خداوند به تمام انسانها عنایت نموده رجوع کرده است. و همچنین شخص، زندان شده و دربند می شود و آزادی او گرفته می شود و هنگامی که از زندان خارج شود میگوییم رها شده است.
مثلا ملتی بر ملت دیگر تسلط پیدا میکند و بر او حکمرانی می کند، زمانیکه ملت استعمارشده خلاصی می یابد میگوییم آزادیاش را بدست آورده است، همچنین گاه حاکمی ظالم بر ملتی مسلط شده و براساس هوای نفسانیاش احکامی را بر آنها فرض می کند و مانند فرعون به ملتش می گوید:
{ما أریکم إلا ما أری و ما أهدیکم إلا سبیل الرشاد}.
(من جز آنچه صلاح دیده ام و پیشنهاد کرده ام صلاح نمیبینم و به شما پیشنهاد نمی کنم [و باید حتما دستور من اجرا شود]، و من جز به راه هدایت و منتهی به سعادت، شما را رهنمود نمیکنم.)
و آنها را از برخی چیزهایی که خداوند مباح نموده یا واجب کرده از جمله گفتار و حرکت و اجتماع منع شان می کند، هنگامی که آنان از این حاکم خلاص شدند می گوییم آزاد شدهاند. اما بدترین حالت بندگی اینست که انسان با اختیار خودش بندهی مخلوقی مانند خودش باشد، بندهی او بوده و او را بخواند و بر او توکل کند و از او طلب مدد کند، یا اینکه برای او حق قانونگذاری و اطاعت قائل باشد و او را در مقام خداوند متعال قرار دهد.
مادامی که حکم بشر مخالف حکم خداوندی باشد هیچ تفاوتی میان حکم دیکتاتوری یا پادشاهی یا دموکراسی وجود ندارد. بلکه انسان حتی اگر خودش به تنهایی قانون گذاری کند باز هم بنده باقی خواهد ماند، زیرا در این هنگام وی تابع هوای نفسانی شده و آن را خدای خویش قرار داده است. همانطور که خداوند در قرآن کریم میفرماید:
{أفرأیت من اتخذ إلهه هواه}. [الجاثیة:۲۳]
(هیچ دیده ای کسی را که هوا و هوس خود را به خدایی خود گرفته است؟.)
بنابراین انسان یا بندهی خداست یا بندهی هوای نفسانی، و هیچ حد وسطی میان این دو وجود ندارد.
{فإن لم یستجیبوا لک فاعلم أنما یتبعون أهواءهم} [ قصص:۵۰].
(پس اگر تو را استجابت نکردند، بدان که ایشان فقط از هوا و هوسهای خود پیروی می کنند.)
پس هیچ راهی برای آزاد شدن از بندگی بشر وجود ندارد، مگر با خالص کردن بندگی برای خالق بشر. اینکه گفته شود انسان آزاد است یا سزاوار است که آزاد باشد (به مفهوم شایع غربی آن) سخنی است که واقعیت آن را تکذیب می کند، وانگهی مخالف ایمان به این است که انسان باید بندهی خدا بوده و از فرامین او پیروی کند، این موضوع را بعضی از نویسندگان مسیحی درک کردهاند و از جملهی آنها نویسندۀ مشهور انگلیسی لویس میباشد که سخنی بر زبان میآورد که مفهوم آن اینست: من متولد نشدهام که آزاد باشم، بلکه به دنیا آمده ام تا بشنوم و اطاعت کنم.
منبع: مجلة البیان
ترجمه: صلاحالدین مصلح